رخصت
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود! عشق،عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست ، پیوسته نوکردن خواستنی است که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت،چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک بار برای همیشه.جام بلور، تنها یک بار میشکند.میتوان شکستهاش را، تکههایش را، نگه داشت.اما شکستههای جام ،آن تکههای تیز برنده، دیگر جام نیست.احتیاط باید کرد.همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، بهانهها ، جای حس عاشقانه خوب را میگیرند...
آه كاش دستم زفريب خالي نبود
آبروي صدق پوشالي نبود
بي خريداراست دستان پرزمهر
كاش مقام كذب هم عالي نبود
سربلندي كوكجاست آنهمه ريشه ما
كذب خنجرنشاند پشتش كه پوشالي نبود
اين تنفس درميان اين هواي مسموم فريب
واي برمااين هواراهيچ اشكالي نبود
طاقتت كوفرشيداي شيداي غم
صبربايدگرجناب عشق هم عالي نبود
درپناه مهر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
5 / 2 / 1394 ساعت 8:43 |
بازدید : 4008 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
رخصت
حمید عزیزم در سرخی تکراری سپیده دمان تو قصۀ دوباره های سحرگاهانت پایان یافت . در کوبش نبض ثانیه های ساعت زمان تو به سرایش شعر آخرین شدی . تو ای سراینده نغمۀ بد فرجام در آن لحظه، با کدامین خیال دور در سفر بودی که این گونه لبریز از دریغ بسی پیشینه تر از مرگ آرزوهایت رفتی .
حمید جان آن که بی پروا لبان زمختش را به لبخندی از برای تو وا می کرد مرگ بود تا ترا ازما..از مادرت برباید
خواهرزاده عزیزم بدرود لبانمان نصیب تو باد
چراکه قلب ها یمان را یارای وداع با تو نیست.
رفتن تو شکستن شد
شکست بغض بلورین آسمان غروب های بارانی
ضجۀ حلقوم هایی که تو هنوز
در قلب های گرمشان زنده ای
تو رفتی و
نثار راهت شد
قطره هایی اشک، در انکار فراموشی تو
قطره هایی چند از حسرت
قطره هایی چند از دریغ
در مرگ نا باورانه ات
درپناه مهر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
5 / 2 / 1394 ساعت 8:43 |
بازدید : 5288 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
عرض سلام و ادب بشما عزیزان و دوستان گرامي
اول از همه هدیه من رو برای این شب از لینک بگیرید
این رو دانلود کنید
اینم دنلود کنید
طولانى ترين شب سال، شب يلدا، ايرانيان گردهم مى آيند تا با تكيه بر ميراث كهن،بانتظار روشنايى بنشينند.تاريكي و سنگينی شب را باگپ وحكايت وآن چه به نشانه بركت فراهم كرده اند، مى شكنند و می خورند. برای شادمانیفرصتی كوتاه فراهم مى كنندتا تيرگى و اندوه به دلهاشان راه نيابد.
شب يلداچه چيزي روبيادشمامياره؟ خونه مادربزرگ،پدربزرگ،هندونه،آجيل ،تخمه،هله هوله ؟خوردني،لبو،شيريني،فال حافظ، و كرسي،پتو،گرما،قصه وخاطره،بگوبخند،ديدوبازديد،همهء فاميل ،عمّه ، عمو ، خاله و دايي ، ياد رفتگان ،اناردون شده ، شادباش،شب زنده داري ،بيدار باش تا سحر و ...
روی گل شما به سرخی انار، شب شما به شیرینی هنداونه ، لبتان چون پسته خندان،عمرتان به بلندي يلداوغمهايتان به كوتاهي روزش باد.
بیایید درشب یلدا ، قدریکدیگر را بدانیم و به همدیگر مهر بورزيم... نظر شما چیست؟
رخشا نکوترین چهر است
شب یلدا تولد مهر است
این همایون شب خیال انگیز
هست درآخرین شب پاییز
بیخ و بن در حماسه گستردست
در نهادش حماسه پرور دست
لفظ یلدا اگر چه سریانیست
شب مهرآفرین ایرانی ست
درپناه مهر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
5 / 2 / 1394 ساعت 8:43 |
بازدید : 4274 |
نویسنده :
علیرضاحسینی سقز
| ( نظرات )
|
رخصت
امروز تصمیم گرفتم برم تو شهر و یه چرخی بزنم ولی خیلی زود پشیمون شدم،پشیمون شدم که برم میون آدمهایی که با چهره های بی تفاوت از کنار یکدیگر میگذرند و سرمای نگاهشان تا یاخته های قلبم رسوخ میکند و منجمد،همون بهتر که تو خونه بشینم و غرق تفکرات خودم میشم،و گاهی هم فیلم و تدریس،همون بهتر که منزوی باشم تااجتماعی امشبم غمگینم مث شبهای دراز دیگه...
بچه که بودم همیشه سعی میکردم گریه نکنم و مثلایه مرد واقعی باشم ولی متاسفانه یا خوشبختانه هر چه بزرگ تر شدم بیشتر با اشک ریختن عجین شدم اشک هایی که همیشه تو خلوتم بهترین همدمم بودند.میگن مرد گریه نمیکنه! اگه قراره با دیدن این همه بدبختی همنوعانم،معتاد شدن دوستانم،زندان رفتن دوستانم بخاطر نداشتن،مرگ دوستانم و و و هزارون بدبختی دیگه که خودتون بهتر میدونید خم به ابروم نیارم!بشینم یه گوشه تو اشکام و تفکراتم غرقه شم بهتر تا بخوام همه چیز رو به مسخره بگیرم.همون بهتر که منم برم لا دست همین دوستانم.میدونم چرا این حرفا رو میزنم ،وقتی که یکی از دوستان که زخم خورده درد کشیده و در عزلت تموم میکنه و برای دیگران که با شنیدنِ خبر مرگشون تنها حرفی که می زنند: "(ول کن! ما که زنده ایم")... سکوت فریادی در خاموشی و درد
درپناه مهر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0